رم کولهاس و پروژه اتمام مدرنیته

کد آگهی : 1083

Print
842 رتبه بندی این مطلب:
بدون رتبه

اولین سوال در مواجه با معماری این است چه چیز موجب می شود تا اثری در شمول معماری مدرن قرار گیرد و یا بهتر است بپرسیم که کدام اثر در مواجهه با سوال هستی شناسانه "مدرن بودن" قرار میگیرد و کدام وجه از اثری معارانه باید در تعاملی هستی شناختی با معماری واقع شود تا تا آن اثر را مدرن بنامیم؟! عده ای مدرنیسم را پس از اعلامیه مرگ مدرنیسم در معماری تمام شده دانستند و آن را اتمام  مدرنیته در تمامی وجوه دانستند اما سوال اینجاست که آیا آثاری که تا دهه هفتاد میلادی تولید شدند، مدرن بودند؟ این مقاله در ادامه بر آن است که اثبات کند که مدرنیته پروژه ای بود نا تمام و توسط افرادی نظیر استرلینگ  و کولهاوس دنبال شد و به نظر نگارنده کولهاس با آثارش مدعی اتمام مدرنیته میباشد.برای اینکه بتوان به تلاش های کولهاس در تولید آثاری که به اتمام پروژه ناتمام مدرن می انجامد نزدیک شویم لازم است قدری به مفهوم زیبایی شناختی مدرن نزدیک شویم و امکان این امر تنها در صورتی فراهم می آید که بازگشتی به احیاء دوباره مفهوم کلا سیسم در دوران رونسانس بپردازیم.

احیاء دوباره سنت های کلاسیک همراه شد به احیاء زیبایی شناختی افلاطونی و متد های خلق زیبایی ارسطویی لئون باتیستا آلبرتی در باره نقاشی به سال 1435 مینویسد:

"می خواهم جوانان بیاموزند چگونه می توان خطوط اصلی سطوح را به خوبی کشید و آن را به همان طریقی تمرین کنند که مبانی نقاشی را یاد گرفته اند .پس باید بیاموزند چگونه این سطوح را  به یگدیگر پیوند دهند ،و بعد از آن شکل خاص هر عضو را یاد بگیرند ،و تفاوتهای هر یک را به ذهن بسپارند..."

در حقیقت آلبرتی به سطوحی اشاره دارد که سطوحی کامل اند و هر یک مبین جهان بینی افلاطونی می باشند اشکال و احجامی که هر یک کامل شده طبیعت می باشند چه مربع و چه مثلث درون هم جای میگیرند و کمال میابند این امر بدون شبیه سازی و تقلید از طبیعت امکان پذیر نبود.پرسپکتیو وسیله ای بود که امکان تحقق علمی فهم بصری سطوح را در دو بعد فراهم آورد و در عین حال امکان بررسی عقلایی فضا را به صورت انتزاعی فراهم آورد آلبرتی معتقد است که:

"...فضا دیگر با  روش تجربی ،نظم و ترتیب نمی یابد بلکه در درون مجموعه ای از سطوح منسجم دور شونده قوام می یابد که اکنده از نور و رنگ است..."

جفری آ. ویکز تعبیری زیبا برای بیان مفهوم زیبایی شناختی فضا در دوران کلاسیک بیان میدارد او فضای کلاسیک را " فلت لند" یا به عبارتی "تخت آباد" می خواند که نسبت به وسعت تصور شده اش ضخامتی نا چیز دارد به عبارتی مفهوم فلت لند به این امر تکیه دارد که زیبایی شناسی کلاسیک در ساحت فرم در گیر زیبایی شناسی سطوح است حتی در قامت رخدادهای فضایی.

لئوناردو داوینچی در انسان آزمایشگاهی،حدود 1487 میلادی این انگاره را در قالب انسانی محصور در مربع و دایره به تصویر درمی آورد ،انسانی که ذاتا دارای حجم و رخدادی عینی و سه بعدی است در قالبی دو بعدی تعریف و تصویر می شود،همین درون مایه هم در تعبیر معمارانه اش از یک کلیسا ترسیم شده به سال 1490نیز قالبل مشاهده است.تبدیل زیبایی شناسی و تناسبات قوام یافته پلان به تناسبات بعد سوم و تحلیل زیبایی شناختی و تناسبات در ساحتی سه بدی اما با قالبی دو بعدی انتقال می یابد.

زیبایی شناسی کلاسیک نمود عینی تحقق عالم است در دنیای ضغیر هنر است اما عصر باروک دیگر به دنبال تصویر کردن عالم نیست جهان را می توان با بسط و گسترش یک جزئ به کل ترسیم کرد و بعد سوم از قید تبعیت محض از قواعد پلان آزاد است اما تولید و ساخت اثر درگیر ساختار کلاسیک است به همین روی تاریخ نگاران به ارزش باروک در صورتبندی زیبایی شناختی تاریخ هنر بخصوص معماری پی نبردند البته تناسخ معماری باروک در نیمه دوم معماری قرن بیستم مشهود است؛جورنامو دومیکله می نویسد:

"درست به همان شکل که کوپرنیک و کپلر اجرام آسمانی در چرخ گردون را باز سازی کردند و مدام در درون روابط بسیار پیچیده،ب یکدیگر ارتباط دارند هر جزیی از دنیای باروک نیز درون خود مشمول بصیرتی فشرده و گسترده از کائنات است...به این ترتیب زیبایی ساکن و بی روح الگوهای کلاسیک جای خود را به زیبایی پر شور و مبالغه آمیز باروک میدهد..."

این پرشوری در قرن هجدهم به واسطه تولیدات صنعتی و به مدد کشفیات باستان شناختی جای خود را به احیای دو باره کلاسیسیم داد دوباره احجام افلاطونی قد برافراشتند و سنت های کلاسیک –تاکید میکنم- در عرصه معنی پردازی رخ نمود.ایماژیست ها زاییده این دوران هستند؛لویی اتین بوله ،ویله لودوک، ویوله لودو همگی احجامی خالص را  درمقیاسی عظیم چنان بکار گرفتند که تا امروزه بر معماری سایه افکنده است.این جنس معنی پردازی در توضیح عالم در قالب واژگانی  وضوح،خلوص،بیان واضح جزیی از ادبیات معماری قرن بیسم شد و لوکوربزیه به عنوان سردمدار این جنبش با بیان فرمیی که آن زمان بدیع بود امتداد سنت معنی پردازی کلاسیک را با زندگی امروزه پیوند زد و خالق "ماشین دبیته "-ماشینی برای زندگی- تعبیر فلسفی هستی شناسانه و ماشین وار اسپینوزا از عالم را به زتدگی روزمره پیوند زد.

به هر روی هر چند که لوکوربوزیه سنت نوینی از تولید فرمی را بنیان نهاد و به همراه پدران مدرن "ترکیب نوینی" از فرم ها را ارائه کردند اما در جزییات فرمی درگیر همان ساخت های کلاسیک میباشند به عبارتی قداست سلامت اشکال هندسی اصلی برای پدران مدرن حداقل تا جنگ جهانی دوم خدشه ناپذیر است.هر چند که پس از جنگ جهانی دوم کلیسای رونشان آغازی است بر از میان رفتن این این قداست ،ولی منابع فرمی لوکوربزیه ریشه در تاریخ قرون وسطی بخصوص دورانی دارد که آن را به عنوان رومانسک و گوتیک میشناسیم.

لویی کان نیز با تمام ابداعات فرمی خود  و به چالش کشیدن دیالکتیک احجام پر و خالی و تولید  واژه "پر-خالی" باز هم به معماری گوتیک متوسل می شود و معماری پشت صحنه ای گوتیک را به اصل تولید فرم در معماری مدرن تبدیل میکنداما باز هم دچار احجامی هستیم که به "تابوی اشکال خالص" نزدیک  نمی شود.

استرلینگ تنها کسی است در مکتب معماری انگلستان پروژه اتمام معماری مدرن را کلید میزند برای اولین بار قداست اجزای کلاسیک را در استات گالری اشتوتکارت میشکند حتی مواجه یک دست با حجم معمارانه را زیر سوال میبرد و معماری حاصل گستره ای میشود در تعامل با محیط و شهر بدون توجه به وحدت فرم ،زمان ،و عملکرد ؛اما در حجم پردازی هنوز به ساختار باروک متوسل میشود.

بعد از استرلینگ شاید بتوان کولهاس را جزئ معدود معماران معاصر دانست که پروژه اتمام مدرنیته را دنبال میکند او در پروژه هایش نه تنها تابوی فرم های خالص را شکسته است بلکه سعی دارد زیبایی شناسی مسطحاتی معماری را نیز درگرگون سازد به عبارتی معیار های زیبایی هندسی آثارش در فضایی با معیار های"فلت لند"-شرح آن در ابتدای مقاله رفت- قابل سنجش نیست حتی اگر مقیاس کارهایش کوچک باشند.او در اولین تلاش هایش رو به سوی تکه برداری های لوکوربوزیه می آورد با این تفاوت که لوکوربوزیه تیکه هایی هندسی را از حجمی خالص جدا میسازد ولی او احجامی ناخالص را از ااحجامی ناخالص جدا میسازد و از این رهگذر تولید دیالکتیکی معماری کلاسیک میان "کاسموس" و "کائوس" را از میان برمیدارد به عبارتی در تلاش برای فرار از زیبایی شناسی کلاسیک به هندسه ای دست میابد که تناسبات آن را از راه تعریف هندسی و تفکیک آن به نما و پلان نمی توان تعریف کرد.اگر بخواهیم کمی این خصیصه معماری کولهاس را روشن تر بیان کنیم شاید بهتر است ادامه بحت را با مثالی عینی بررسی کنیم سی.سی تاور نمود عینی عدم تفکیک مابین احجام پر و خالی است به عبارتی چزی نیست که ما به مدد آن پر را از خالی تفکیک کنیم برای اینکه بحث ما نتیجه دهد،خالی سی.سی تاور چه شکلی است پر آن چه شکلی است؟کل آن چه شکلی را به ذهن متبادر میکند؟اما چرا آن را میپذیریم؟اصلا آیا با مقیاس های پذیرفته ذهنی قابل بررسی است؟بگذارید مسئله را اینگونه طرح کنیم:

در دنیای "مدرن کلاسیک" هر شکلی بسته به طول و ابعادش و تعاملش با بستر تنها طیف خاصی از کارکردها را جوابگوست برای مثال یک مربع مسطیل کشیده به طول دوسیت متر و ارتفاع سی متر در نما و پنج ردیف پنجره کشیده تنها می تواند نمایی از یک دانشگاه یا بیمارستان ویا شاید یک هتل باشد اما شاید با معنی یک موزه تاریخی چندان تباینی نداشته باشد.اما اگر همانند سی.سی تاور نتوانیم تعریفی هندسی در قالبی مقیاس دار تعریف کنیم چگونه می توان تابع و عملکردی را برای آن قائل شد؟

تلاش های نظری و عملی کولهاس از میانه دهه هفتاد تا به امروز مبین پیگیری او برای اتمام پروژه مدرنیته می باشد آنچه رفت تنها قسمتی از تلاش اوست و در عین حال به نظر نگارنده نقش فرانک لوید رایت را در شکل گیری آرائ کولهاس بخصوص در مفاهیم شهر سازی قابل توجه و بررسی است ومینتوان رد تئوری "شهر های در حال ناپدید شدن" رایت را در نظریات کولهاس پیدا کرد که در مقاله امکان بررسی آن نیست.این مقاله سعی داشت در قالب بررسی سیر تحول فرمی مدرنیته تاثیر گذاری کولهاس در اتمام پروژه ناتمام مدرنیته را در عرصه فرم بررسی کند.   

نوشتن یک نظر

This form collects your name, email, IP address and content so that we can keep track of the comments placed on the website. For more info check our Privacy Policy and Terms Of Use where you will get more info on where, how and why we store your data.
افزودن نظر